چهارشنبه، مهر ۱

تعریفی از خاطره بازی با عشق اول
 
 

یه تجربه میخوام براتون پست کنم یه کم آدم رو میبره تو فکر و ممکنه اونایی که تجربه اش رو دارن یه کم حال شون بالا پایین بشه ولی ارزش خوندن رو داره :
هفته ی اول جدایی هر شبت گریه اس:::
هر لحظه به فکرشی::::شبا با عکسش میخوابی

...
هفته ی دوم سخت تر میشه:::نفست میخواد بگیره انگار::::بی تابی:::خنده هات جاشونو میدن به گریه
ماهه اول
هنوز شاید امید داری که برگرده
هرشب پیاماشو صد بار میخونی اشک میریزی به ای کاش رو میاری

ماهه دوم
اما کم کم بیخیالش میشی،خنده میاد رو لبت
از فاز غم میکشی بیرون
با رفیقات میری بیرون منتها،یه جا،یه لحظه دلتنگی دوباره مچتو میگیره....

ماهه سوم
اسمش یا مخفف اسمش رو ناخود اگاه گوشه ی همه ی کتابات مینویسی
موقع درس حواست میره پیشش
میخوای ازش خبر بگیری،ولی نمیشه

میگذره شیش ماه،یه سال،دو سال
با خیلیا بعده اون بودی شاید
از خیلیا {دوستت دارم} شنیدی

قیافش از یادت رفته، تنها چیزی که ازش برات مونده یه سری خاطره ی مبهمه،تموم شد
شبای بی قراریت تموم شد

فقط یه چیزیو بدون
از این به بعد هیشکی عین اون نمیتونه دلتو بلرزونه
هیشکی.....